شیر تاتائو
- مامان شیر تاتائو میخوام - شیر تاتائو ؟ الان برات شیر تاتائو میارم. - شیر تاتائو نه ، شیر تااا تااااا ئوووو - باشه مامان الان برات شیر تاتائو میارم. - نگو تاتائو بگو تااااتااائوووووو - باشه مامان ، شیر تااااتاائوووووو ، باشه باشه عصبانی نشو ، شیر کاکائو ، الان میارم ...
نویسنده :
مامانی
12:50
سم و انداختی آشغالی؟
مامانی امروز هوا خیلی سرد شده خیلی بارون میاد ، اون بالا مالاها داشت تگرگ میومد ، الان مهدکودکی ، من اومدم یه سر خونه دوباره میرم . این روزا خیلی شیرین شدی همش دارم قربون صدقت میرم ، میخوام یه جوری احساساتم و بهت نشون بدم ولی میدونم که اذیتت میکنم اعصابت و بهم میریزم آخه چیکار کنم؟ میخوام بچلونمت پارسا: مامان سم و انداختی آشغالی؟ مامان : سم ؟ سم چیه؟ پارسا : سم نه ، سم . انداختی آشغالی چرا؟ مامان : سم؟ نمیفهمم چی میگی مامان ؟ سم چیه؟ پارسا: سسسمممم ، روشن میکنیییییم فوت میکنییییییییم مامان : قربونت برم من ، شمع؟ آخه خرابش کرده بودی انداختم آشغالی ...
نویسنده :
مامانی
12:47
آخه این پنکه هه خراب شده ...
بفرمائید چای
قائم موشک
یه روز که خیلی خسته بودم و ظهر خوابیده بودم یه دفعه از خواب پریدم دیدم هیچ خبری از پارسا نیست خیلی ترسیدم هر کجا رو گشتم نبود در خونه رو باز کردم گفتم نکنه رفته تو خیابون ولی کفشاش بودن دیگه مطمئن شدم که رفته پشت پنجره افتاده پائین ، آخه اون موقع تازه یاد گرفته بود میرفت پشت پنجره بیرون و نگاه میکرد من هم پنجره رو بسته بودم که خطری نداشته باشه ولی اون موقع تنها چیزی که به ذهنم رسید همین بود ، داد زدم پارسا پارسا کجایی ؟ یه دفعه دیدم یه صدایی از اون طرف اتاق میاد ، بله آقا رفته بودن روی رختخوابهای توی کمد دیواری خوابیده بودن ...
نویسنده :
مامانی
11:34
اندر احوالات گذشته
سلام سلام الان که دارم این مطالب و مینویسم تازه از دانشگاه برگشتم و پارسا و بابایی خونه مامان جون بودن و دارن برمیگردن فکر کنم تا 20 دقیقه دیگه برسن از امروز تصمیم گرفتم یه کم بیشتر به وب پسرم سر بزنم آخه ما هرچی صبر کردیم یه کم اوضاع بهتر بشه یه ذره کارها سروسامان بگیره دیدیم نه که نه هی میاد هی میاد، بعداز برگزاری عروسی عمه که 13 آبان بود قرار شد شب عید غدیر بریم برای بله برون عمو حامد که ماشین باباجون اینا تصادف کرد و گریه و زاری و استرس و بیمارستان و پاسگاه و کروکی و رضایت و .... چند روز درگیر این ماجرا بودیم و هنوز هم هستیم ... هفته دیگه 2 تا سمینار دارم اونا رو رد کنم یه نفسی بکشم پسرم این روزا خیلی قشنگ حرف میزنه سعی میکنه ا...
نویسنده :
مامانی
20:35
به تو عادت کرده بودم
به تو عادت کرده بودم ای به من نزدیک تر از من ای حضورم از تو تازه ای نگاهم از تو روشن به تو عادت کرده بودم مثل گلبرگی به شبنم مثل عاشقی به غربت &nb...
نویسنده :
مامانی
20:55